ولایت غریب ، ولایت قریب

وبلاگ حاضر ، بحثی است در ولایت برای معتقدان به ولایت ، دعوتی است به ولایت برای بی خبران از ولایت، انذاری است از خداوند برای ..

ولایت غریب ، ولایت قریب

وبلاگ حاضر ، بحثی است در ولایت برای معتقدان به ولایت ، دعوتی است به ولایت برای بی خبران از ولایت، انذاری است از خداوند برای ..

از «شعیب» تا « فاطمه‌ » قسمت پایانی

بعد همان هدهد به ظاهر کوچک با تأسف می گوید چرا به خدایی که هر آشکار و نهانی را می داند سجده نمی کنند. مگر ما منطق هدهد را قبول نداریم؟ چرا منطق مورچه را نپذیریم؟

قرآن چقدر زیبا ابتدا و انتهای حکومت «موسایی» و «سلیمانی» را که از دل حکومت عصایی موسی درآمده و اوج قدرت آن است را به هم وصل می کند و نشان می دهد همان عصایی که اول کار فقط یک چوب بود و به درد تکیه دادن و ریختن برگ برای گوسفندان می خورد، اکنون تبدیل به «مِنسَأَة» همان عصای سلطنت می شود و سلیمان در حالی که به همان عصا تکیه داده سر پا فوت می کند و با جویده شدن همان عصا، آن هم به وسیله موجود بسیار کوچکی مثل موریانه تمام قدرت حکومتی سرنگون می شود و جن و عفریت و باد و پرنده همه دنبال کار خود می روند. همان عصا که موجبات حکومت را فراهم کرد، همان عصا هم با شکسته شدن خود، پایان آن را اعلام می کند.

در این سوره، قرآن از دو «مؤنث» صحبت می کند. یکی ملکه مورچه ها «نمله» و دیگری ملکه سبأ «بلقیس». مؤنث بودن هر دو رهبر کنایه از حکومتی است که نسبت به حکومت سلیمان ضعیف ترند ولی به نوعی در برابر حکومت سلیمانی قرار می گیرند و هر کدام شان نسبت به آن موضعی اتخاذ می کنند متفاوت از موضع دیگری.

ملکه مورچه ها با دیدن قدرت و عظمت سلیمان، مجذوب حشمت و جلال او نشده و از افرادی که رهبری آنها را داشت می خواهد به مکان امن و آرامش خود پناه ببرند «اُدخُلوُا مَساکِنَکُم» و می گوید پناه بردن به «خانه فطری» یگانه راهی است که بقا و سبز بودن شما را در بردارد. اما ملکه سبا با دیدن تخت خود در آن قصر، همه چیز خود را می بازد و نه تنها افرادی که رهبری آنها را داشت فراموش می کند بلکه با خودباختگی هر چه تمام، عرض و ارزش خود را به پای آن جلال موقت می ریزد. «کَشَفَت عَن ساقَیها» (هر دو پایش را عریان کرد.) این جمله کنایه از این است که دو پایی که می توانست او را سر پای خود نگه دارد و به تعبیر دیگر آنچه را که از عرض و ارزش انسان فطری باید برای خود نگه می داشت را در برابر بدست آوردن «قصر سلیمانی» بر سر بازار نهاد. دقت شود که بلقیس در اینجا به عنوان یک رهبر مطرح است نه یک زن. یکی با رفتن به «خانه» خود را می پوشاند. یکی دیگر با درآمدن به «قصر»، علی رئوس الشهاد پاهای خود را عریان می کند.

تاریخ و آینده نشان می دهد که حکومت سلیمانی و آن بلقیسی که آرزوی آن را کرده بود، همگی با شکسته شدن «عصا» سقوط کردند و جن و عفریتی که پایه های آن حکومت را نگهداشته بودند پی کار خود رفتند. اما «نمله» هنوز هم رهبری جمع «مورچگان» را بر عهده دارد. جامعه ای که جنیان برای افرادش کاسه هایی به بزرگی حوض می ساختند «جِفانٍ کَالجَواب» (کنایه از زیاده خواهی و رفاه طلبی آنها) از بین رفت اما حکومت «نمله ای» و جامعه مورچگان با همه کوچکی خود (که اگر همه را جمع کنی یک کاسه معمولی را پر نمی کند) هنوز هم پا برجاست.

خورده شدن عصا توسط موریانه یا «دابَّةُ الاَرض» نیز که نکته ظریفی را با خود دارد. موریانه از موجوداتی است که دارای جامعه ای منظم و فعال هستند و نظم اجتماعی آنان در ردیف نظم اجتماعی مورچگان است اما تفاوتی که با جامعه مورچگان دارند روحیه تجاوزگری آنها است که هرگاه بتوانند به لانه «مورچگان» حمله می کنند. ذکر جویده شدن عصا توسط موریانه، می تواند کنایه از این باشد که دوام حکومت های این چنینی بسیار کوتاه خواهد بود و بزودی توسط سایر جوامع خودساخته و پرتلاش (ولی تجاوزگر) سرنگون خواهند شد.

قرآن این داستان ها را تعریف می کند تا بفهماند از «مهدی» آن انتظارات را داشتن بیهوده است. اگراو هم بخواهد این گونه حکومت ایجاد کند، به محض آن که موریانه عصای او را نیز بجود، حکومت او هم ساقط می شود. آن وقت ما بدون ذخیره الهی چه کنیم؟ مگر این که خدا خُلف وعده کند و مجدداً پیامبر و امام بفرستد! فرض کنیم مجدد هم فرستاد، آخرش چه؟ وقتی که «امت» شایستگی حکومت بعد از آخرین امام را نداشته باشد، تا قیامت داستان باید تکرار شود و آخر الامر هم بدون کسب نتیجه و با یک برنامه شکست خورده! قیامت برپا شود!

مگر نه این است که بالاخره یک روزی باید برسد که مردم، خودشان توان لازم برای «فتح» و حفظ آن را داشته باشند؟ آیا در تشخیص خداوند شک کرده ایم که (به علت نامعلوم بودن روز ظهور) «آن روز»، امروز هم می تواند باشد؟

مگر نه این که تا مردم از دل و جان آماده نشدند آن «یار راحل» از سفر غریبانه خود باز نیامد. پس چگونه است که برای «یار غایب» خود چنین نمی خواهیم؟

برادران؛ آزموده را آزمودن خطا است. قرآن ناپایدار بودن حکومت های «عصایی» و «خاتمی» را برای ما آزمود. برای آخرین «امید» هم فرصت آزمایش نیست. قاطعیت و قطعیت می خواهد همین و بس.

تا «قاطعیت» نباشد، «قطعیت» هم نخواهد بود. مگر نه انی که معتقدیم وقتی بیاید دنیا را پر از قسط و عدل می کند پس از آن که پر از ظلم و جور شده باشد؟

«جور» را می بینیم که چگونه تازیانه اش برگُرده مستضعفین می خورد. اما نفرمود فقط «جور»، بلکه فرمود ظلم و جور تؤام.

و باز، مگر نه این که در تعریف ظلم می گویند: «حقی که در جای خود نباشد» و یا «مقامی که از جایگاه خود ساقط شده باشد». آیا کسی که «حق» خود را نداند چیست و «مقام» خود را نشناسد که چیست، اگر «حق» و «مقام» او را گرفتند، می تواند وقوع ظلم را احساس کند؟ چه رسد به تشخیص آن.

اگر «جور» فهمیده شد و «ظلم» تشخیص داده شد و اراده انهدام آن هم ایجاد شد، آن گاه است که می توانیم بگوییم شرایط ظهور فراهم شده است.بدیهی است که عارف به حق و مقام خود، دست روی دست نمی گذارد تا به امید «عصا» بنشیندقائم» برای «قائم» است و «غایب» برای «قاعد» پس تا ظهور، هنوز وقت داریم! زیرا که خداوند «حلیم» است و «صبور».

بیابیم فرض دگری را پیش بکشیم. فرض کنیم همه چراهایی که در مورد قرآن شمردیم، همگی درست باشند و آن را بپذیریم. پس این همه که گفته شد، در کجای قرآن است که تا به حال ندیده ایم؟ چه شده که ما هیچ کدام را نمی بینیم. چرا برائت از مشرکین را دیدیم ولی برائت از کافرین را ندیدیم؟

معصوم علیه السلام بارها فرمودند قرآن هفت بطن دارد. همه ما هم تکرار کردیم ولی باور نکردیم! اگر هم باور کرده باشیم، درب تحقیق و سوال را بر روی خود بستیم و گفتیم درک ما به آن نمی رسد!

اما خیر، این گونه نیست. درک بشر می رسد. قرآن برای فهم و درک همین بشر نازل شده است. منتها با چشمی که تمام دنیا را می بینیم، می خواهیم با همان چشم هم پاسخ آن «چرا» ها را ببینیم. اگر «چشم» اول کفایت می کرد، قرآن بلد بود صریحاً مطالب را واضح بیان کند. پس لزوماً «چشمی» دیگر می خواهد و «دیدی» دیگر. چرا از خود نپرسیدیم «بقیة الله خیر لکم ان کنمتم مؤمنین»، در استدلال حضرت شعیب علیه السلام آمده است. آنهم در مذمّت کم فروشی؟ و سعی کردیم «بقیه» را آن مال حلالی که از کسب حلال و وزن درست «باقی» می ماند تفسیر کنیم. ولی از طرف دیگر آن را تعمیم دادیم به امامت و تخصیص دادیم به امام زمان علیه السلام. اگر چرایی کار را از خود سوال کرده بودیم و در این سوال نیز اصرار می ورزیدیم، آن وقت می آمدیم و جای شعیب علیه السلام را با فاطمه سلام الله علیها عوض می کردیم و می دیدیم که قرآن چگونه از آن بانوی عالم و تلاشی که برای اثبات حقانیت شوهرش، چرا بگوییم «شوهرش» می گوییم اصل «ولایت» می گوییم امام اش، انجام داد، یاد کرده است.

در آیه 87 سوره هود، قاری به کلمه عجیب دیگری بر می خورد و آن کلمه «نَشؤا» است. کلمه «نشاء» نوزده بار در قرآن تکرار شده و هجده بار آن «نشاء» کتابت شده ولی در سوره هود به همان شکل فوق الذکر نوشته شده است که غیرمتعارف است. کسی هم تا کنون دست به ترکیب آن نزده است. همین نکته برای ما سوال برانگیز بود که چرا؟ چه موضوعی را در خود مخفی کرده است که با این «علامت» ما را به کشف خود فرا می خواند؟

دیگران هم قطعاً این کلمه را دیده اند و برای آنها نیز سوال ایجاد شده است، ولی در سوال خود سماجت به خرج ندادند. ما سماجت کردیم و آن کلمه کلیدی شد برای فهم آیات و نتیجه یافته های خود را نیز تقدیم می کنیم.

آیات مورد بحث آیات 84 تا 94 سوره هود است. برای فهم بهتر آنچه بعد از این خواهد آمد، حتماًضرورت دارد آنانی که معنی آیات را نمی دانند، قبلاً ترجمه یا تفسیر آن را دقیقاً مطالعه نمایند.[1]

آیات را از دیدی دیگر نگاه می کنیم تا روشن شود چگونه دخت گرامی پیامبر، از این که دین پدرش توسط «اصحاب سقیفه» به انحراف کشیده شده بود رنج می برد و کمر همت بست تا آن را به مجرای صحیح خود باز گرداند. آخر او مادر «حسین» است. چگونه می شود به پسر بگوید هرگاه دیدی دین خدا کج شد آن را با خون خودت راست کن، ولی خود به آن عمل ننماید. برای همین به سراغ مردم و اصحاب «سابق» رفت. [2]

یک بار «مهاجر» را نکوهش می کرد که ای قوم مهاجر «یا قَومِ» از دستور خدا اطاعت کنید «اعبُدوُا اللهَ» جز «علی» امام دیگری برای شما تعیین نکرده اند «ما لَکُم مِن اِلهٍ غَیرُهُ» و نقصان در «وزن» ایجاد نکنید و آن کسی که وزنه ای نیست را به جای میزان خدا قرار ندهید «وَلا تَنقُصوُا المِکیالَ و المیزانَ» من خیرخواه شما هستم. برای این که فردای قیامت وقتی رسول خدا را ملاقات کردید شرمنده نباشید. «اَنّی اَریکِم بِخَیرٍ» بترسید از خشم و عذاب خدا که دنیاپرستی و مقام خواهی، شما را از یاد خدا غافل کرده است. «وَاِنّی اَخافُ عَلَیکُم عَذابَ یَومٍ مُحیطٍ»

وقتی از مهاجرین مأیوس می شدند، به سراغ «انصار» می رفتند که: ای قوم انصار «وَ یا قَومِ» شما که با پیامبر عهد بستید که همیشه از او و عترت او حمایت کنید[3] بیایید به عهد خود وفا کنید «اَوفُوا» و آن «وزنی» را که حق مردم است به آنها بدهید. کسی که قسط را در بین مردم حاکم کند و میزان خدا را در جامعه بگستراند. « [اوفوا] المِکیالَ وَالمیزانَ بِالقِسطِ» مگر شما عهد نبستید از «میزان» و «قسط» خدا حمایت کنید پس چه شد؟ بیایید حق مردم را ضایع نکنید. «وَلا تَبخَسوُا النّاسَ اَشیاءَهُم» بدانید که این کار شما جامعه را فاسد می کند، حکومت ها را منحرف می سازد و مردم را به تباهی می کشد و شما پایه گذار این فساد نباشید «وَلا تَعثَوا فِی الاَرضِ مِفسِدینَ».

ای مهاجر، ای انصار، شمایی که با پیامبر بودید و سخنان او را در مورد «علی» شنیدید و توصیه های او را درباره صلاح بودن تبعیت از علی شنیدید، بدانید که «بَقِیَّةُ اللهِ خَیرٌ لَکُم اِن کُنتُم مُؤمِنینَ». اگر «علی» را رها کنید خسارت دنیا و آخرت را نصیب خود کرده اید در آن صورت نه من و نه هیچ کس دیگری نمی تواند مقام و جایگاه انسانی و خدایی شما را حفظ کرده و از عذاب آخرت رهایی دهد. «وَما اَنَا عَلَیکُم بِحَفیظٍ».

این سخنان به دفعات به مهاجر و انصار گفته شد. در ابتدا جواب های سرد و مایوس کننده ای دادند. وقتی نکوهش ها ادامه یافت، آنها نیز پرخاشگری را آغاز کردند که: بس کن ای دختر پیامبر. «قالوُا یا شُعَیبُ» اینکه تو دختر پیامبر هستی، دلیل نمی شود که هر چه بگویی درست است. چه هدفی از این کار داری؟ نکند ارثیه فدک ترا به این کار واداشته تا ما را مجبور کنی آنچه را که تا به حال در تاریخ باب بوده و مردم خودشان حاکم خودشان را تعیین می کردند را ندیده بگیریم و حرف ترا بپذیریم. «اَصَلو تُکَ تَأمُرُکَ اَن نَترُکَ ما یَعبُدُ اباؤُنا». آیا ما حق نداریم سرنوشت خود را در حکومت که به خودمان مربوط است را آن گونه که می خواهیم تعیین کنیم؟ «اَو اَن نَفعَلَ فی اَموالِنا ما نَشوا». و آخرین سخن شان این که: ای بانوی گرامی، ای دختر پیامبر، این سخنان مال علی است! شما که بانویی رشیده و اهل معلومات هستید باید فرق «ولی» و «خلیفه» را بدانید! «اِنَّکَ لاَنَتَ الحَلیمُ الرَّشیدُ».

اما فاطمه به تلاش خود ادامه می داد و سعی می کرد تا احادیثی که از پدرش در مقاطع مختلف به ولایت، امامت، امارت، خلافت و وصایت امیر مومنان علیه السلام در جانشینی بلافصل او بعد از خود ایراد کرده بودند را به آنها یادآوری کند. «قالَ یا قَومِ اَرَأَیتُم اِن کُنتُ عَلی بَیِّنَةٍ مِن رَبّی» و بی نیازی خود و شوهرش را از خلافت به اطلاع مهاجر و انصار رسانیده و گفت که خدا بهتر از خلافت را به ما داده و ما احتیاجی به آن نداریم. «وَرَزَقَنی مِنهُ رِزقاً حَسَناً». من برای سود خود یا شوهرم نیست که شما را از غصب خلافت نهی می کنم. نمی خواهم شما را از قدرت کنار بزنم تا خود به قدرت برسم.

«وَ ما اُریدُ اُخالِفَکُم اِلی ما اَنهیکُم عَنهُ». درد من درد انسان سرگردان است که بدون ولایت به هدایت نخواهد رسید و قصد ما امامت است نه خلافت و می خواهیم در بین امت اصلاح کنیم و آنها را به هدفی که منظور رسول خدا بود برسانیم و تا آن جا که توان دارم تلاش خواهم کرد. «اِن اُریدُ اِلاَّ الاِصلاحَ ما اَستَطَعتُ» تا خدا چه اراده کرده باشد که توفیق من در گرو مشیت اوست. «وَ ما تَوفیقی اِلاّ بِاللهِ». اگر شما پیمان خود را فراموش کرده اید و اعتقادتان نسبت به دین پیامبر از بین رفته، من همچنان به او و خدای او مومن هستم و به سوی او باز می گردم. «عَلَیهِ تَوَکَّلتُ وَ اِلَیهِ اُنیبُ».

ظاهراً در اینجا سخن با «قوم» پایان یافته و اتمام حجت ها به آخر رسیده است اما قرآن مجدداً «قوم» را مخاطب قرار می دهد که این قوم با دو قوم قبلی باید فرق داشته باشد.و خطاب به منافقین و آل ابی سفیان که پدران مشرک آنها در جنگ ها بدست علی علیه السلام کشته شده بودند و کینه خاندان او را به دل داشتند، لذا در این معرکه با تمام قوا از «ماوقع» حمایت می کردند. همانهایی که عقده های بدر و احد و خیبر و حنین را داشتند و از وضع موجود و درستی «انتخابات» حمایت می کردند فرمودند: کینه های شما نسبت به ما نباید موجب سقوط شما به هلاکت و مخالفت با امر خدا و رسول او شود، همچنانکه موجب هلاکت قوم بدر و احد و خیبر شد و واقعه حنین از زمان شما زیاد هم دور نیست. «وَ یا قَومِ لایَجرِ مَنَّکُم «شِقاقی» اَن یُصیبَکُم مِثلُ ما اَصابَ قَومَ نوُحٍ اَو هوُدٍ اَو قَومَ صالِحٍ وَ ما قَومُ لوُطٍ مِنکُم بِبَعیدٍ». بیایید تا دیر نشده استغفار کرده و توبه نمایید. خدای من مهربان و دوستدار بندگان است. «وَ استَغفِرُوا رَبَّکُم ثُمَّ تُوبوُا اِلَیهِ اِنَّ رَبّی رَحیمٌ وَ دوُِدٌ».

مداومت در نکوهش آنها موجب خشم قوم گردید و شروع به تهدید نمودند که: بس کن، این سخنان به گوش ما نمی رود و دوران قدرت بنی هاشم پس از پیامبر سپری شده و امروز شما در برابر ما ضعیف هستید. «قالوُا یا شُعَیبُ (بخوانید ای فاطمه) ما نَفقَهُ کَثیراً مِمّا وِ اِنّا لَنَراکَ فینا ضَعیفاً» و اگر نبود که تو از قبیله بنی هاشمی و دختر پیامبر، سنگسارت می کردیم و پیروان هم هیچ کاری در مقابل قدرت ما نمی توانند بکنند. «وَلَو لا رَهطُکَ لَرَجَمناکَ وَ ما اَنتَ عَلَیناَ بعَزیزٍ».

و فاطمه، دردآلوده تر و خونین جگر فریاد می زد: آیا بنی هاشم نزد شما از خدا قوی تر است و بیشتر از خدا موجبات نگرانی شما را فراهم کرده است که از خدا حیا نمی کنید ولی ملاحظه قبیله مرا می کنید. «قالَ یا قَومِ اَرَهطی اَعَزُّ عَلَیکُم مِنَ اللهِ وَ اتَّخَذ تُمُوهُ وَرائَکُم ظِهرِیّاً» حال آن که خدای من به تمام کارهایی که می کنید احاطه کامل دارد. «اِنَّ رَبّی بِما تَعمَلوُنَ مُحیطٌ». حال که مرا تهدید می کنید، هر کار که از دستتان بر می آید انجام دهید. من بر سر حرف خود هستم و دست بردار هم نیستم. «وَ یا قَومِ اعمَلوُا عَلی مَکانَتِکُم اِنّی عامِلٌ».

پدرم به من بشارت داده که به زودی به دیدار او خواهم رفت و شکایت همه شما را به او خواهم کرد. شما هم به زودی خواهید مرد و آن وقت می فهمید که کدام یک از ما ناحق بوده و عذاب خدا مال چه کسی خواهد بود. «سَوفَ تَعلَموُنَ مَن یَأتیهِ عَذابٌ یِخزیهِ وَ مَن هُوَ کاذِبٌ». محکم به حکومت خود بچسبید و منتظر مرگ باشید. من نیز با شما منتظر می مانم. «وَ ارتَقِبوُا اِنّی مَعَکُم رَقیبٌ».

بالاخره نیز خداوند او را از این درد بزرگ و غم عظیم حاصل از عظمت فاجعه ای که در اسلام اتفاق می افتاد و برا او و شیعیان مخلص قابل تحمل نبود، نجات داد و او را به جوار رحمت خود برد. «وَلَمّا جاءَ اَمرُنا نَجَّینا شُعَیباً وَالَّذینَ امَنوُا مَعَهُ بِرَحمَةٍ مِنّا». و ظالمینی که بالاخره تهدید خود را عملی نمودند و برای ادامه حکومت خود درب منزل دختر پیامبر را به آتش کشیده و او را در بین در و دیوار به شهادت رساندند را خوار و ذلیل کرد. «وَاَخَذَتِ الَّذینَ ظَلَموُا الصَّیحَةُ فَاَصبَحُوا فی دِیارِهِم جا ثِمینَ

السلام علیک یا فاطمة الزهرا.

ای دل های منصف؛ کجای این تطابق آیات با تطابق آیات با واقعیت های تاریخی مغایرت داشت؟ آیا می شود همه چیز بر حسب تصادف! بدون حتی ذره ای پس و پیش بودن ماجرا بر هم منطبق شود؟

حدیثی از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل است که فرمودند: «شَیبَتی سوُرَةُ هوُد» (سوره هود مرا پیر کرد). در حدیث هیچ اشاره ای به دلیل آن و این که کدام قسمت از سوره ایشان را پیر کرد نمی کند. مفسرین اکثراً به آیه «فَاستَقِم کَما اُمِرتَ»[4] اشاره کرده اند و عمل به آن آیه را موجب پیری زودرس ایشان دانسته اند. توجه هم نداشته اند که با این تفسیر چه اتهامی به پیامبر وارد می کنند. یعنی عمل به اوامر خدا آنقدر برای پیامبر سنگین بوده که موجب پیری زودرس ایشان شده است!

مشابه همین آیه در سوره شوری هم هست[5] اگر منظور این آیه بود باید به سوره شوری هم اشاره می کردند. کما این که در حدیثی دیگر فرمودند: سوره هود و واقعه مرا پیر کرد.

اینکه در یک حدیث به سوره هود و در حدیث دیگر به سوره هود و واقعه اشاره فرموده اند باید ما را وادارد تا بگردیم و آنچه که در سوره هود و واقعه مشترک است را پیدا کنیم و همان را موجب پیری زودرس ایشان بدانیم نه موضوع مشترک سوره هود و شوری.

با مقایسه میزان افرادی که در سوره واقعه از کسانی که از ابتدای خلقت تا آغاز قیامت در هر یک از گروههای سه گانه «سابقون»، «اصحاب میمنه» و «اصحاب مشئمه» متشکل شده اند، معلوم می گردد که اکثریت بزرگی از اهل جهنم کسانی هستند که بعد از ظهور اسلام به دنیا آمده اند.

در تاریخ اسلام و امامت می بینیم که بواسطه غصب مقام امامت، اکثریت مردم به علت محرومیت از هدایت ائمه علیهم السلام به انحراف افتادند و جز عده کمی که به حقانیت امامت وفادار ماندند اکثراً به دور باطل جمع شدند که اوج آن را در اواخر حکومت معاویه و سپس حکومت یزید و ادامه آن تا خلفای عباسی و تا زمان حاضر شاهد هستیم و خدا می داند تا چقدر دیگر ادامه خواهد داشت، که چگونه اکثریتی از مردم که می بایست در سایه هدایت ائمه علیهم السلام جزو «سابقون» و یا حداقل در زمره «اصحاب میمنه» قرار می گرفتند به جرگه «اصحاب مشئمه» پیوسته و راهی جهنم شده و می شوند.اطلاع پیامبر از عاقبت هولناک انحراف مردم از اسلام و امامت و نتیجه اسفباری که سوره واقعه نمایش می دهد است که باید موجب پیری زودرس ایشان شده باشد. آن هم برای پیامبری که پیامبر رحمت است و هدایت یک نفر او رامسرور و گمراهی کس دیگر او را به حزن و اندوه فرو می برد تا جایی که خداوند او را مورد عتاب قرار می دهد که: چرا اینقدر تأسف می خوری؟ نکند می خواهی از این که مردم ایمان نمی آورند آنقدر تأسف بخوری تا خود را هلاک کنی؟ «فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفسَکَ عَلی اثارِ هِم اِن لَم یُؤمِنوُا بِهذَا الحَدیثِ اَسَفاً»[6]

پیامبر صلی الله علیه و آله امیدوار بود که دین او حداقل از قرن دوم هجری به بعد جهان را تحت هدایت خود داشته باشد، حال سوره واقعه برای او آمار ارائه می کند که بواسطه غصب مقام خلافت و محروم نمودن مردم از امامتِ آن برترین های تاریخ خلقت، اکثریت این مردم سر از جهنم درخواهند آورد. آیا خبری هولناک تر و اندوهبارتر از این می تواند برای پیامبر باشد؟[7]

این که فرمودند سوره هود مرا پیر کرد، آیا نمی تواند این باشد که فاجعه غم انگیزی که برای ولایت و امت اسلام بعد از او اتفاق خواهد افتاد، در این سوره بیان شده است؟ جواب با خودتان.

ما هم اصرار نداریم که بگوییم قطعاً همین است که گفته شد زیرا در این جا اصلاً استدلال کار نمی کند، فقط آنهایی که به قرآن به عنوان کتاب کامل خلقت ایمان دارند، آن را باور خواهند کرد.

مطالب ذکر شده مستخرج از آیاتی است که در جای جای قرآن آمده تا به سوال کسانی که می پرسند چرا قرآن در این موارد سکوت کرده، و ایمان دارند که حتماً باید پاسخی داشته باشد، مرهمی باشد. از این نمونه ها فراوان است که به چند تای دیگر اشاره خواهد شد.

قرآن در بیان یکی از صفات خود می فرماید «وَ نُنَزِّلُ مِنَ القُرانِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحمَةٌ لِلمُؤمِنینَ»[8] اگر دقت شود نفرموده تمام قرآن «شفا» است بلکه فرموده قسمت هایی از آن «من القران» شفا است. همان قسمت ها هم هست که خشم ظالمین را بر می انگیزد و موجب زیان آنها می گردد. «وَلا یَزیدُ الظّالِمینَ اِلاّ خَساراً».[9]

«هدایت» در جایی است و «شفا» در جایی دیگر. هدایت در ایمان و اطاعت، و شفا در کشف و شهود است. شفا از دارو است و دارو «یافتنی» است. دارو را باید «کشف» کرد و از آن هم نباید پرسید «چرا شفا می دهی» بلکه باید مصرف کرد و شفا گرفت.


[1] عجالتاً ترجمه ای که از تفسیر نمونه انتخاب شده را می آوریم ولی اگر بتوانید تفسیری از آیات را هم بخوانید بهتر خواهد بودو به سوی مَدیَن برادرشان شعیب را فرستادیم. گفت: ای قوم من، الله را پرستش کنید که جز او معبود دیگری برای شما نیست و پیمانه و وزن را کم نکنید (و دست به کم فروشی نزنید) من خیرخواه شما هستم و من از عذاب روز فراگیر بر شما بیمناکم.وای قوم من پیمانه و وزن را با عدالت وفا کنید و و بر اشیاء (و اجناس) مردم عیب مگذارید و از حق آنان نکاهید و در زمین فساد مکنید.سرمایه حلالی که خداوند برای شما باقی گذارده برایتان بهتر است اگر ایمان داشته باشید و من پاسدار شما (و مامور بر اجبارتان بر ایمان) نیستم.گفتند: ای شعیب آیا نمازت ترا دستور می دهد که ما آنچه را پدرانمان می پرستیدند ترک گوییم؟ و آنچه را می خواهیم در اموال مان انجام ندهیم؟ تو مرد بردبار و رشیدی هستی؟گفت: ای قوم من! هرگاه من دلیل آشکاری از پروردگارم داشته باشم و رزق خوبی بمن داده باشد (آیا می توانم برخلاف فرمان او رفتار کنم؟) من هرگز نمی خواهم چیزی که شما را از آن باز می دارم خودم مرتکب شوم، من جز اصلاح تا آنجا که توانایی دارم نمی خواهم، و توفیق من جز به خدا نیست، بر او توکل کردم و به سوی او بازگشتم.وای قوم من! دشمنی و مخالفت با من سبب نشود که شما به همان سرنوشتی که قوم نوح یا قوم هود یا قوم صالح گرفتار شدند گرفتار شوید، و قوم لوط از شما چندان دور نیست.از پروردگار خود آمرزش طلبید و به سوی او بازگردید که پروردگارم مهربان و دوستدار (بندگان توبه کار) است. گفتند ای شعیب! بسیاری از آنچه را می گویی ما نمی فهمیم و ما تو را در میان خود ضعیف می یابیم، و اگر به خاطر احترام قبیله کوچک ات نبود تو را سنگسار می کردیم و تو در برابر ما قدرتی نداری.گفت: ای قوم من آیا قبیله کوچک من نزد شما از خداوند، عزیزتر است در حالی که (فرمان) او را پشت سر انداخته اید؟ پروردگارم به آنچه انجام می دهید احاطه دارد (و آگاه است).ای قوم! هر کاری از دستتان ساخته است انجام دهید من هم کار خود را خواهم کرد، و به زودی خواهید دانست چه کسی عذاب خوارکننده به سراغ او می آید و چه کسی دروغ گو است، شما انتظار بکشید من هم در انتظارم.و هنگامی که فرمان ما فرا رسید شعیب و آنها را که با او ایمان آورده بودند، به رحمت خود نجات دادیم و آنها را که ستم کردند صیحه (آسمانی) فرو گرفت و در دیار خود به رو افتادند (و مردند).

[2] این موضوع که علی علیه السلام با وجود «امام» بودن خود، به ظاهر ساکت است ولی فاطمه علیها السلام از اصل ولایت دفاع می کند و فریاد مظلومیت علی و انحراف دین را سر می دهد، نکته ای بس قابل تعمق است که به خواست خدا در فصول آتی توضیح داده خواهد شد.

[3] در موسم حج و در ایام تشریق که انصار به مکه آمده بودند، مخفیانه پیامبر را در خانه عبدالمطلب ملاقات کردند. پیامبر پس از دعوت آنان به اسلام با آنها پیمان بست که در قبال رضایت خدا و بهشت او، از او و عترت او حمایت کنند. آنها هم پذیرفتند.

[4] آن گونه که مأمور شده ای ثابت قدم باش. سوره هود آیه 112

[5]سوره شوری آیه 15

[6] سوره کهف آیه 6

[7] اینکه گفته شد اکثریت بظاهر «مسلمانان» جهنمی هستند با اینکه اکثرین «مردم» جهنمی باشند فرق می کند. در بین حکما بحثی است که اسلام فطریِ کسی که حقیقت به او نرسیده و از آن آگاهی نداشته باشد مورد قبول است. در این جا بحث بر سر کسانی است که اسلام به آنها رسیده است ولی بنا به دلایل نفسانی و دنیاخواهی در زمره اصحاب «مشئمه» درآمده اند.

[8] سوره اسری آیه 82

[9] سوره اسری آیه 82

 

نظرات 9 + ارسال نظر
طلبه پاسخگو جمعه 26 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 23:57 http://t-pasokhgoo.mihanblog.com

با سلام و عرض احترام
وبلاگ خوب و با صفایی رو درست کردید.انشالله پایدار باشد.
از اینکه لینک کردید سپاسگزارم بنده هم وبلاگ شما رو با کمال افتخار و میل لینک کردم.
جواب سوالتون رو هم دادم میتونید زیر نظری که دادید ببینید.
باز هم سر بزنید منتظرم.
التماس دعا

سلام علیکم
خداوند به شما خیر و جزای کثیر مرحمت فرماید .

محبان فاطمه (س) یکشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 17:48 http://bidarie.blogfa.com

سلام قولا من رب رحیم

بسم الله الرحمن الرحیم . وقتی گفته می‏شود ایام فاطمیه(س)، ‌بلافاصله این را برداشت کنیم؛ که ایام جلوه بیشتر فاطمه(س) در عمق، بصورت زمینه ‏سازی ظهور

فاطمی زندگی کردن یعنی چه؟ یعنی بسازیم، آماده کنیم، بگذاریم و برویم، مولایمان استفاده کنند همان طور که مادر مهربان امت فاطمه زهرا (س) چنین رفتار کرد

چرا من نام و نشانی داشته باشم و ایشان(فاطمه س) نام و نشان ندارد؟ چرا من زنده باشم و ایشان زنده نباشد؟‌ چرا من دنبال زندگی خودم هستم و ایشان دنبال فدا کردن خودش؟

چرا در نظام الهی که باطل نیست، فاطمه زهرا سلام الله علیها باید قبرش پنهان باشد؟

ماه ولاء پنج‌شنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 13:17 http://mahevelaa.ir

ای اشک مهلتی دل غمگین و خسته را *** چشمان غم گرفته در خون نشسته را
مولا کنار فاطمه بدرود می‏کند *** با بند بند خویش نگاهی گسسته را
بر دوش می‏گذارد و از خانه می‏برد *** امشب علی، حقیقت پهلو شکسته را
از کوچه‏های کوفه که رد می‏شود، دریغ! *** در شعله می‏کشد دل درهای بسته را
او را به خاک تیره . . . نه! پرواز می‏دهد *** در آسمان کبوتر از بند رسته را
در صحن فاطمیه کنون شور دیگری است *** شوریدگان سینه زن دسته دسته را

سلام بزرگوار ...

با متنی جدیدی در این ایام فاطمیه بروزیم ...

یا علی [گل]

حدیثه شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 06:16 http://noorehadis.blogfa.com/

سلام
ان شاالله هر روز با یک حدیث در وبلاگ نور در خدمت شما هستیم.
حَدَّثَنَا سُلَیْمَانُ بْنُ مِهْرَانَ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع وَ عِنْدَهُ نَفَرٌ مِنَ الشِّیعَةِ فَسَمِعْتُهُ وَ هُوَ یَقُولُ مَعَاشِرَ الشِّیعَةِ کُونُوا لَنَا زَیْناً وَ لَا تَکُونُوا عَلَیْنَا شَیْناً قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً احْفَظُوا أَلْسِنَتَکُمْ وَ کُفُّوهَا عَنِ الْفُضُولِ وَ قَبِیحِ الْقَوْل
سلیمان بن مهران گوید روزى شرفیاب حضور امام صادق (ع) شدم و چند تن از شیعه‏ها آنجا بودند و شنیدم میفرمود :
اى گروه شیعه زینت ما باشید و زشتى ما نباشید با مردم خوش زبانى کنید و زبان خود نگهدارید و از زیاده‏گوئى و بدگوئى بازش دارید(أمالی الصدوق -ص 400 )
در پناه حق باشید[گل]

خاله زینب شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 06:16 http://salambacheha.blogfa.com/

سلام مادران.
سلام پدرها.
چقدر تا حالا پای سیستم بودین؟ یه ساعت؟ دو ساعت؟ بیشتر؟ ماشالله
یه خواهش کوچولو دارم. هر چهار روز، کوچولوتون رو از دو ساله گرفته تا پنجم دبستان و اول راهنمایی؛ بیارین و بشونینش کنار خودتون، همچین با حس نوشته های خاله زینب رو براش بخونین.
بعد از اینکه خوندین راجه بهش با هم حرف بزنین. بعد غذا. یا موقع خواب. براش یه بار دیگه به صورت قصه یادآوری کنین. تا حرفای خوب تو دل بچه ها بشینه.
یادتون باشه، اگه به بچه هامون بگیم وقتی که بزرگ بشن ادم موفقی می شن و کارای خوبی رو می کنن و با همه مهربونن و به همه راست می گن و غیره و غیره. هر چی این ها رو بیشتر تلقینشون بکنین احتمال اینکه به همین راه هم بیافتن زیاد می شه.
وقتی بچه ای نابغه است بزنی تو سرش تنوبوغش خشک می شه و وقتی بچه ای کودن باشه و بهش بگن تو هوشت زیاده و نابغه ای اونوقته که تو زندگیش موفق می شه. چون خودش رو باور می کنه.
حالا این وقت رو بزارین. خوندن این کطلب جقدر طول کشید؟ همون قدر وقت بزار.

سید حسین شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 16:36 http://takderakhti.blogfa.com

در حسرت دیدار
افسوس که عمری پی اغیار دویدیم از یار بماندیم و به مقصد نرسیدی
بس سعی نمودیم که ببینیم رخ دوست جانها به لب آمد رخ دلدار ندیدیم
ما تشنه لب اندر لب دریا متحیر آبی بجز از خون دل خود نچشیدیم
رخسار تو در پرده نهان است وعیان برهرچه نظر کردیم رخسار تو دیدیم

منتظر تبادل لینکتون هستم خبرم کنید

اللهم عجل لولیک الفرج

محمد جواد سه‌شنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 14:03 http://گنج محبت


هوای اسمان ولایت هوائی که در حقیقت سرّحیات معنویت و برزخ و عالم اخرت و بهشت انسان تا بی نهایت است هوائی منسوب به خودش را داره و متناسب با خودش را داره و اون هوای محبت الهی است و این هوا در محبت اسمان ولایت تجلی کرد و سرّاین حیات محبت فاطمه زهرا سوفیا و راز خلقت شد

با مقاله نفس های غصبی منتظر حضورتان هستم

باز باران جمعه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 07:00 http://bazbaran12.blogfa.com

رهبر نشوی تنها، من یار تو می گردم / وز جرگه عشاقت سردار تو می گردم

گر لشکر سفیانها از غرب به پا خیزد / در قحطی انسان ها عمار تو می گردم

از طعنه اشعث ها، خون است دلت مولا / تبدار غمت هستم بیمار تو می گردم

با جرم ولای تو،گر بر سردار آیم / مدح تو کنم بر دار، تمار تو می گردم

این من نه منم تنها، آید ز بسیج آوا / رهبر نشوی تنها، ما یار تو می گردیم


یاعلی

سید یکشنبه 19 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 21:19

سلام
خود کلمه نشوا یعنی چه؟
آیا درعربی معنایی دارد؟؟

آیا این که می گویند قرآن غلط املایی دارد درست است؟
ومی گویند برمی گرده به سواد اون کسانی که می نوشتند؟
و...
نظرشمادراین چیزها چیست؟
آیا درست میگم؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد