ولایت غریب ، ولایت قریب

وبلاگ حاضر ، بحثی است در ولایت برای معتقدان به ولایت ، دعوتی است به ولایت برای بی خبران از ولایت، انذاری است از خداوند برای ..

ولایت غریب ، ولایت قریب

وبلاگ حاضر ، بحثی است در ولایت برای معتقدان به ولایت ، دعوتی است به ولایت برای بی خبران از ولایت، انذاری است از خداوند برای ..

از «شعیب» تا « فاطمه‌ »


تیمناً بمناسبت ایام فاطمیه سلام الله علیها با مقاله دو قسمتی از شعیب تا فاطمه در خدمت شما عزیزان هستیم . مقاله اخیر قسمت اول می باشد . با تشکر از مدیریت سایت خطب نادره امام علی علیه السلام .

می خواهیم فرضی را پیش بکشیم مبنی بر این که نبوت ختم نشده است و قرار است تا چند نوبت دیگر پیامبرانی مبعوث شوند و کتاب هایی هم با خود بیاورند. سوال این است آیا می شود حدس زد کتاب یا کتاب های آتی چه محتوایی می داشتند و از چه موضوعاتی صحبت می کردند؟

در یک بررسی اجمالی از تورات و انجیل و قرآن، می بینیم کلیات فصول آن عبارتند از: بیان چگونگی خلقت هستی و انسان، هدایت به توحید، حقانیت نبوت، ذکر داستان پیامبران گذشته به جهت عبرت، احکام، بشارت به پیامبر آینده (غیر از قرآن)، معاد، پاداش آخرت و … نقطه مشترک دیگری هم که هر سه کتاب دارند، سکوت آنها در برابر حوادث و اتفاقاتی که بر پیامبر بعدی خواهد افتاد است و چیزی از آن بیان نمی کنند. هر چه هست درباره گذشته است. برای مثال تورات از مسائلی که بر عیسی علیه السلام خواهد گذشت چیزی بیان نمی کند ولی قرآن حوادث آن را بازگو می کند. پس اگر قرار بود کتابی در آینده نازل شود، قطعاً کتاب آینده تمام موضوعاتی که در کتاب ها مشترک است را بیان می کرد منتها کامل تر از قبلی ها. ضمن آنکه از وقایعی که بر پیامبر اسلام و بعد از او ) تا زمان دین جدید) اتفاق افتاده بود خبر می داد و امت خود را از چگونگی آن حوادث مطلع می کرد تا مایه عبرت و پند آنها شود. کتاب بعد از آن هم شامل همین موضوعات می شد به علاوه وقایع زمان پیامبر قبل از خودش همین طور تا آخر به همین روال می بود. حالا فرض خود را پس می گیریم. چون نبوت ختم شده و قرآن هم آخرین کتاب است و پیامبر یا کتاب دیگری نخواهد آمد. بررسی می کنیم که قرآن برای نسل امروز چه دارد.

بیان خلقت دارد، هدایت به توحید دارد، از حقانیت نبوت صحبت می کند، داستان اقوام و پیامبران قبل را مفصل بیان نموده، احکام دارد، به معاد و پاداش هم فراوان اشاره دارد. با یک نگاه ابتدایی متوجه می شویم کمبودی که نسبت به کتاب های پیشین دارد، بشارت است به پیامبر آینده، که به دلیل خاتمیت نبوت لزومی نبوده و به جای آن اعلام خاتمیت دارد.[1] کمبود دیگری که نسبت به کتاب فرضی آتی دارد این که از حوادث زمان این پیامبر تا پیامبر بعدی ساکت است و سخنی نمی گوید. یعنی نسبت به کتاب فرضی آینده نقص دارد. از طرفی اعتقاد داریم قرآن کامل ترین کتابی است که تا قیامت کفایت از نیاز انسان می کند و احتیاج به کتاب دیگری نیست. اما این فرض «آمدن کتاب دیگر» و سکوت قرآن نسبت به حوادث بعد از فوت پیامبر صلی الله علیه و آله و از طرفی اعتقاد به «کامل بودن قرآن» مثل همان اطلاع ملائکه از «سیر انسان به سوی فساد» و اعتقاد به «علم و حکمت خدا» داشتن است که باید پاسخی قانع کننده برای آن پیدا کرد.

سوال این است که اگر کسی پیدا شد و در گذشته شک کرد، کما این که هزاران هزار مسلمان نسبت به آنچه که بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله اتفاق افتاد، شک کرده اند و یکی از دلایل تعدد مذاهب از همین قضیه ناشی شده است، آیا قرآن نباید در این باره قضاوت کرده و حرف قاطع آخر را بزند؟

انسان بدون عناد امروز، که جویای حقیقت هم باشد چه کند؟ به احادیث نمی توان اعتماد کرد کما این که نکردند. قرار هم نیست کتابی دیگر نازل شود. پس چه کند؟

در تحقیقات خود بقدری با کتاب های ضد و نقیض مواجه است که سرگردان می شود. چه راهی پیش پای اوست؟ می خواهد برای آخرت خود تصمیم بگیرد و آخرت هم یک بار اتفاق می افتد پس با شک و تردید نمی توان به استقبال آخرت رفت. از طرفی هم باید به یقین برسد. این یقین از کجا باید حاصل شود؟

به عالم مراجعه می کند، هر یک از علمای مذاهب، یک چیز می گویند. کتاب های مکتوب بشر نیز همین گونه است. مجموع کتاب ها و علما نیز مشکل او را حل نمی کنند. به عقل خود مراجعه می کند، زیاد قابل اعتماد نیست. به دل مراجعه می کند، ممکن است کمی آرامش خاطر پیدا کند. مجموعه عقل و دل هم او را به یقین نمی رسانند. غیر از قرآن هیچ پناه دیگری ندارد. قرآن هم سکوت نموده است. پس با این سرگردانی چه کند؟

این داستان تاثر انگیز نسل امروز است. اگر فرض کنیم قیامت تا ده هزار سال دیگر اتفاق نیافتد. در این فاصله آراء و عقاید دیگری هم ممکن است به قبلی ها اضافه شده و هر چه از صدر اسلام دورتر شدیم، موضوع مبهم تر می شود.

نسل صدر اسلام که خیلی از آنها واقعه اصحاب فیل را یا دیده بودند یا مستقیماً از پدر بلافصل خود شنیده بودند، آن طور از آب در آمدند، الا قلیل. نسلی که داستان اصحاف کهف را از پدران خود شنیده بودند مگر چقدر ایمان آوردند که نسل کنونی یا نسل پنج هزار سال بعد بخواهد از داستان قوم عاد و ثمود که بیشتر برایش افسانه خواهد بود، عبرت بگیرد؟ نسل امروز که سرگردان باشد، وای به حال نسل پنج یا ده هزار سال بعد.

اختلاف نظر بین علما و متهم کردن یکدیگر به کتمان احادیث و یا تأویل آن به گونه دلخواه و صدها مقوله دیگر بکلی او را مستأصل نموده است. نمونه روشن آن این که عده ای گفته اند «مهدی موعود» ظهور کرد و رفت و تمام شد!

اگر هم نیامده باشد (که نیامده است و ان شاء الله هر چه زودتر خواهد آمد) آمدن او برای این انسان سرگردان، معلوم نیست نفعی داشته باشد زیرا آن روز، روز ایمان داشتن و پیوستن است. روز فرج برای منتظران است، نه روز تحقیق و تصمیم. چه بسا اصلاً فرصت تحقیق و استدلال و تفکر هم نباشد که احتمال آن هم خیلی قوی است. آیه می فرماید و معصوم هم در زیارت آل یاسین آن را تکرار می فرماید که: «یوم یأتی «بعض» ایات ربک لاینفع نفسا ایمانها لم تکن امنت من قبل او کسبت فی ایمانها خیرا»[2] لااقل قسمت آخر آیه جای امیدی باقی می گذارد برای آنانی که با دیدن آیات ظهور، فرصت کوتاهی برای ایمان آوردن و پیوستن داشته باشند. ولی برای آن کس که می خواهد تحقیق و انتخاب مال امروز است، نه آن روز. آیه می فرماید: روزی که بعضی آیات پروردگارت بیاید (ظهور امام بعد از آمدن علامات ظهور) در آن روز هر که قبل از آن ایمان نیاورده باشد یا «خیری» از ایمان خود کسب نکرده باشد، ایمان آوردنش در آن روز نفعی برایش ندارد.[3]

از مجموعه این فرضیات می خواهیم این نتیجه را بگیریم که لزوماً یک برهان قاطع باید باشد که حرف آخر را بزند و قرآن به عنوان کتاب هدایت، باید که بتواند در این باره، آن انسان سرگردان را هدایت کند. این شک «ضرورت» و انتظار به جایی است که از قرآن داریم.

اگر این استدلال و احساس آن «ضرورت» پذیرفته شده باشد، تازه به «قال» قضیه رسیده ایم. هنوز «کن» و «فیکون» باقی است.

برای رسیدن به مرحله «کن» لازم است از این زاویه و با این دید، قرآن دقیقاً بررسی شود و با یقین به این که حتماً در این مورد سخن گفته و حتی از وقایع بعد از فوت پیامبر صلی الله علیه و آله سخن گفته، دنبال جواب بگردیم. مطمئن باشیم اگر از قرآن سوال کنیم، جواب خواهد داد. اگر به قرآن به عنوان یک کتاب جاوید یقین داریم، پس حتماً این مطالب باید از آن استخراج شود. حال در کجای قرآن است و در کدامین بطن آن، تحقیق و بررسی معتقدان است که آن را آشکار خواهد کرد. باید یقین کنیم که هست. در گنجینه های قرآن هم هست، منتها «مفتاح» آن را باید از کسی که «مفاتح» نزد اوست بخواهیم با ایمان قوی هم بخواهیم تا عطا کند.

چرا تا به حال با وجود این همه عالم و مفسر و محدث از صدر اسلام تا کنون پیدا نشده؟

برای این که ما بر «باورهای» خود محکم تکیه کرده ایم و «ضرورت» پیدا کردن آن در ما احساس نشده است. این موضوعات با احساس «ضرورت» قابل کشف هستند نه با علم. علم، عصای مطمئنی برای حرکت در راه کشف است، نه خود کشف. هرگاه یافته های خود را مطلق نکردیم و ضرورت آن را نیز احساس کردیم، لاجرم «حرکت» می کنیم و اگر حرکت کردیم، ان شاء الله او هم ما را یاری خواهد کرد تا حقیقت را پیدا کنیم.

قرآن کتابی است «ساکت» که باید آن را به «نطق» در آورد. هر چند گفته شد قرآن به «نامحرم» رو نشان نمی دهد و باید طهارت نفس و اخلاص داشت اما تزکیه و طهارت باطن و اخلاص، «قال» قضیه و شرط اول است. برای درک مطلب مشروط دیگری هم لازم است.

دومین شرط «یقین» است. یقین به این که قرآن همه چیز دارد و همه چیز می داند. آن کسی که یقین داشته باشد خواسته او در قرآن یافت می شود، لاجرم به دنبال آن هم می گردد و ان شاء الله به آن هم خواهد رسید.

سومین شرط «طلب» است. تا کسی خواهان نباشد، قرآن چیزی به او نمی دهد باید خواست تا بتوان گرفت. فقط هم به اندازه «طلب» و ظرفی که آورده ای می دهد نه بیشتر.

اخلاص، یقین و طلب سه عنصری هستند که وحدت ایجاد می کنند برای رسیدن به «کشف». بنابراین علت پیدا نشدن را باید در فقدان آن مثلث جستجو کرد. افراد پاک و با اخلاص زیاد بوده اند. افراد طالب و مشتاق علم هم زیاد بوده اند. خیلی هاشان هم در خیلی زمینه ها یقین داشتندکه خواسته آنها در قرآن یافت می شود.

آن که «اصول» خواست به آن رسید. آن که «فقه» خواست به آن رسید. آن که «عرفان» خواست به آن رسید. هر کس مثلثی برای خود ساخت، در قالب همان مثلث هم بقدر اخلاق خود، یقین و فهم خود و خواسته خود، برداشت کرد. بعضی ها از یافته های خود خبر داده اند. از بعضی هم «خبری باز نیامده». آنها هم که خبر دادند بعضی شان به خاطر ترس از ثقل فهم و سختی هضم مطلب، کاملاً در پرده و اسرار سخن گفته اند که فقط معدود افراد متوجه آن بشوند. آنها هم که متوجه شده اند به تأسی از استاد خود، نقل آن را فقط برای «خواص» کرده اند. قطعاً اگر یکی از آن بزرگواران گذشته، نسبت به سکوت قرآن درباره تاریخ ولایت فکر کرده بودند و به یقین می رسیدند که قرآن به عنوان یک کتاب کامل که بیان کننده هر چیز هست «تبیاناً لکل شیٍ»، حتماً باید بیان ولایت و تاریخ حوادث آن را هم در خود داشته باشد، با اخلاص و علم و شناختی که داشته اند، بسیار قوی تر و عمیق تر و روان تر از این که تقدیم شمار می شود خلق می شد و ان شاء الله خلق هم خواهد شد. که این هنوز از نتایج سحر است. بنابراین فقدان آن را باید در فقدان مثلثی که از این زاویة دید، به قرآن نگریسته باشد جستجو کرد.

اگر به این شکلی که امروز مطرح است، در آن زمان هم «ضرورت» کشف آن به صورت قوی احساس شده بود و «باور» ها نیز وسعت می یافت، آن را پی گیری می کردند. اگر از قرآن می خواستند که سخن بگوید، او نیز صحبت می کرد. منتها نخواستند، او نیز خاموش ماند.

بد نیست به مناسبت، نکاتی دیگر را یادآور شویم. قرآن طالب خود را آزمایش می کند و تا مطمئن نشود جوینده حقیقی است، چیزی به او نخواهد داد. هر چند درباره قرآن گفتیم کتابی ساکت است، اما نگفتیم که کتابی بی تفاوت است و برایش فرقی نکند که خواننده او کیست. قرآن از ضمیر خواننده خود باخبر است. گاه مدت ها، خواهان خود را به اصطلاح سر می دواند و رو نشان نمی دهد تا ببیند طالب حقیقی است یا خیر. اما اگر صبر و اصرار و پافشاری باشد و نیت را نیز خالص ببیند او را مایوس نخواهد کرد. برای همین است که تحقیقات «تفننی» در قرآن راه به جایی نمی برد. نکته دیگر این که هر کس از روی هوای نفس و شهرت طلبی وارد قرآن شود، ناکام بیرون خواهد آمد. علم قرآن به خلاف علوم طبیعی و تجربی است. در علوم تجربی هر کس فکر خود را به کار اندازد و آزمایش کند، ولو این که تحقیق و مطالعه اش طولانی شود، بالاخره راه به جایی می برد و به توفیقاتی نایل می شود. صرف نظر از این که چه نیتی دارد. اما در مورد قرآن چنین نیست. قرآن باطن خود را متناسب با نیت جوینده ظاهر می کند. اگر نیت محقق را خالص نبیند، کماکان ساکت باقی خواهد ماند. اما اگر نیت از تحقیق را طلب هدایت خود و دیگران ببیند، آن گاه به اندازه ظرفی که آورده و ظرفیتی که دارد، به او خواهد داد ان شاء الله.

ما می خواهیم از این «زاویه دید» و با احساس آن «ضرورت» سیری در قرآن بکنیم که آیا چنین چیزهایی در قرآن یافت می شود یا خیر.

چگونه است که قرآن «دارالندوه» را می بیند ولی «سقیفه بین ساعده» را نمی بیند؟ چگونه است که «آل ابی سفیان» را می بیند ولی «آل سقیفه» را نمی بیند؟ چرا از توطئه کشتن رسول خدا در شب قبل از مهاجرت خبر می دهد ولی از میان در و دیوار ماندن دختر او که محور حدیث کسا است خبر ندهد؟ چرا توطئه هایی را که در طول سیزده سال در مکه و ده سال در مدینه برای ایجاد مانع سر راه نبوت انجام شد، همه را بازگو کند ولی توطئه هایی که بیست و پنج سال مانع از انجام رسالت ولایت شد را نبیند؟

«چرا» ها را عمداً ادامه می دهیم شاید احساسی را در ما برای درک آن «ضرورت» ایجاد کند.

چرا تلاش رسول خدا را در اثبات نبوت بازگو کند ولی درباره تلاش «فاطمه» در اثبات حقانیت ولایت سکوت می کند؟ چرا جنگ های پدر واحد و خیبر را می بیند ولی از جمل و صفین و نهروان ذکری نمی کند؟ چرا حکومت «رسول» خود را در مدینه نشان می دهد ولی به حکومت «ولی» خود در کوفه اشاره نمی کند؟ چرا اصحاب «اخدود» را معرفی می کند ولی در «کربلا» خاموش است؟ چرا از آمدن رسولان متواتر[4] خبر می دهد ولی در آمدن امامان متواتر سکوت می کند؟

چرا به منحرفین از شریعت موسی که صاحب کتاب بودند ولی به آن عمل نمی کرده و آن را تحریف و توجیه می کردند با لفظ «اهل کتاب» خطاب کند ولی به منحرفین و توجیه گران از اهل اسلام و قرآن که آنها هم صاحب کتاب و «اهل کتاب» هستند با لفظ اهل کتاب نتوان خطاب نمود؟ مگر در تاریخ صدر اسلام و یا حتی بعد از آن، یهود چقدر خطر در راه پیشرفت اسلام ایجاد کرده بود که قرآن باید این قدر درباره بین اسرائیل و یهود و اهل کتاب صحبت کند؟ آیا در مقابل «بنی» در بنی اسرائیل، نمی شود چیز دیگری گذاشت؟ مثلاً «بنی امیه» یا «بنی عباس» یا هر «بنی؟» دیگری که مسلمین هر زمان با آن درگیر هستند؟

چرا چرخیدن بین اسرائیل به گرد گوساله سامری در «غیبت» موسی و در «حضور» هارون را ببیند اما شعبده «اصحاب سقیفه» را در غیبت «رسول» و در حضور «ولی» نبیند؟ فراموش نکنیم که پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت علی علیه السلام را به خود، مثل نسبت هارون به موسی علیهما السلام تشبیه کرده بودند غیر از نبوت[5] آنهم نه یک بار بلکه چندین بار.

چرا علی یکه و تنها در دل کفر، فرمان برائت را در مقابل بت های لات و عزی و در حضور ابوسفیان و ابوهای دیگر می خواند ولی برائت ما به «بیابان» کوچ کرده است؟[6] مگر نه این که برائت مقدمه «فتح» است؟ ما که هنوز اعلام برائت نکرده ایم چگونه منتظر ظهور «فتح» هستیم.[7]

مگر «مهدی» نامه ها و «عجل» های کوفیان را به «حسین» نشنیده؟ پس چگونه به «عجل» های ما که هنوز نمی دانیم لوازم و مقدمات «فتح» چیست، اعتماد کند؟

فرض کنیم همین فردا امام علیه السلام ظهور کند. مگر نه این که از ملازمات ظهور یکی هم ظهور «سفیانی» است که بین مکه و مدینه به جنگ حضرت می رود؟ اگر ما بخواهیم در رکاب حضرت به جنگ سفیانی برویم، چگونه رو داریم با کسی که فرستاده اش را دیروز اکرام می کردیم و به آمدنش مباهان می نمودیم یا اگر فرستاده ای از سوی ما به حضور سفیانی شرفیاب می شد در بوق و کرنا می کردیم، امروز اسلحه برداریم و به رویش شلیک کنیم؟ این شرط «نان و نمک» نیست.[8]

آیا آن زمان هم خواهیم گفت منظور از «الاعراب اشد کفرا و نفاقا»[9] فقط اعراب بادیه نشین و بدوی است؟ مگر نفرمودند تأویل بعضی آیات در آینده اتفاق می افتد؟

منتظران «فتح» صدر اسلام با قاطعیت برای دشمنان خود ضرب الاجل تعیین می کردند. آن گاه انتظار داریم صاحب «فتح» نهایی به حرف آنانی که تا سردمدار کفر می گوید «بمب اتم …» هنوز جمله اش تمام نشده دهها دلیل و قسم که: اشتباه می کنیم ما نبودیم!، اعتماد کند؟ ولی «هندوی» به قول ما مشرک، تظاهرات می کند که: داریم، خوب کردیم، تو خودت چرا داری؟ پس «واعدوا لهم ما استعطعتم من قوه» چه می شود؟[10]

آیا ما هم همچون بنی اسرائیل چشم به «عصای» موسی دوخته ایم که فرعون را برای ما غرق کند؟ یا خواهیم گفت: ای «موسی» ما همین جا نشسته ایم، تو و خدایت بروید شهر را فتح کنید. هر موقع آنها رفتند «فَاِنّا داخِلوُنَ»؟[11]

مگر پیمان های رسول خدا صلی الله علیه و آله با کفار و مشرکین و یهود و مسیحیت، پیمانی مادام العمر بود که ما پیمان های خود را بتوانیم توجیه کنیم؟ آن بزرگوار با مشاهده کوچکترین تخلف از دشمن، پیمان را فسخ شده تلقی می کردند و آنها هم که تخلفی نکرده بودند با تعیین مهلت، پیمان را فسخ شده اعلام می نمودند. ولی ما صدها تخلف می بینیم و دهها سفیر می فرستیم که یک جوری تلویحاً هم که شده عذرخواهی کنید تا تخلف شما را ندیده بگیریم!

نه برادران؛ «مهدی» این گونه نخواهد آمد؛ او آخرین ذخیره الهی است تا مطمئن نشود که مردم تشنه «فتح» هستند، نخواهد آمد.

قرآن با مطرح کردن «عصای» موسی، می خواهد بگوید بلی، خدا قادر است حتی با یک چوب خشک، بزرگترین حکومت ها را نابود کند. اما مگر آن نهضت پایدار ماند؟ هنوز به آنطرف آب نرسیده، از پیامبر خود تقاضای ساختن بت می کنند تا آن را پرستش نمایند. «قالوُا یا موُسَی اجعَل لَنا اِلهاً کَما لَهُم الِهۀٌ»[12]

مگر حکومت حضرت سلیمان علیه السلام قوی ترین حکومت تاریخ بشری نبود؟ آنقدر بر حکومت خود مسلط بود که حتی غیبت یک هدهد کوچک از نظرش مخفی نمی ماند. مگر جن و عفریت و باد و پرنده همگی در خدمت آن حکومت نبودند؟ پس چه شد؟ به محض این که عصای سلیمان را موریانه جوید، تمام حکومت سقوط کرد.

مگر نه این که قرآن تبسم توأم با مضحکه سلیمان علیه السلام را به ما نشان می دهد؟ چرا قرآن کلّی گو. به یک باره تا این حد ریزبین می شود؟ چرا سلیمان از گفتار آن «مور» به آن کوچکی خنده اش گرفت، آن هم خنده ای توأم با مضحکه؟ برای این که فهمید آن «مورچه» با همه کوچکی اش متوجه شده است که حکومت های سلیمانی، فرجامی ندارد و این انسان ها که در سپاه گرد آمده و مغرور قدرت موقت شده اند، بی خود دل خوش کرده اند، زیرا که «هُم لایَشعُروُنَ». آن گاه ما حکمتی را که مورچه بیان داشته، اهانت به ساحت نبی خدا پنداشته و آن را توجیه می کنیم تا اهانت تلقی نشود. ولی اگر ضمیر «هُم» را به جنود ربط می دادیم نه به سلیمان، مشکل حل می شد. خود نبی هم به مضحک بودن «نجات» در سایه حکومت های «عصایی» و «خاتمی» اعتراف می کند.[13] و از این «معرفت» خود خدا را شکر می کند که حکومت او را سرمشقی برای بشریت قرار داده و دعا می کند خدا چنین حکومتی را به هیچ کس بعد از او ندهد تا هرگز مردم آرزوی چنان حکومتی را نکنند و به جای تکیه بر عفریت و هدهد، به قدرت درونی خود تکیه نمایند.

آیا هیچ سوال کرده ایم چرا قرآنی که مدعی است عالی ترین کتاب هستی است و هیچ کس نمی تواند نظیر آن را بیاورد، آن گاه اسم سوره خود را می گذارد «مورچه»؟ پس بهتر است ببینیم در وادی مورچگان چه اتفاقی افتاده است.

حضرت سلیمان در حالی که با حشمت و جلال هر چه تمام تر حرکت می کرد و تمام سپاه و اعم از جن و انس و پرنده در حالی که کاملاً تحت فرمان و در خدمتش بودند، وارد سرزمین مورچگان شدند و این شوکت، هر بیننده ای را مبهوت و مرعوب می کرد. «و حشر لسلیمان جنوده من الجن و الانس و الطیر فهم یوزعون»[14]

ظاهر آیه بعدی می گوید: سپاه او وقتی به وادی مورچگان رسید، یکی از مورچه ها خطاب به دیگر مورچگان گفت ای مورچگان به داخل مساکن خود بروید تا زیر دست و پای سپاه سلیمان له نشوید زیرا که آنها نمی فهمند. «حتی اذا اتوا علی واد النمل قالت نملة یا ایها النمل ادخلوا مساکنکم لایحطمنکم سلیمان و جنوده و هم لا یشعرون»[15]

ظاهر آیه، ما را هم هدایت می کند به همان کاری که حضرت سلیمان علیه السلام را راهنمایی کرد! ولی اگر به اجزاء آیه دقت کنیم، موضوع بکلی فرق خواهد کرد. «سَکَنَ» یعنی آرامش باطن و امن. همچنین به معنی آرامش گرفتن است. خانه را از آن جهت «مسکن» گویند که مایه آرامش و امنیت است.

«حطم» یعنی شکستن و شکسته شدن. به گیاهی که از سبزی رو به زردی گذارده و خشک شود و به خاطر فقدان سبزی، قابلیت شکسته شدن پیدا کند «حُطام» گویند. جهنم را از آن جهت «حُطَمَه» گویند که در آخرت افراد به دو گروه تقسیم می شوند. گروهی که در دنیا به خاطر تمسک و توسل به «شجره سبز» نور و سبزی را با خود از دنیا به آخرت می برند در آخرت نیز در نور بوده و آن «سبزی» همچون لباسی تمام وجود آنها را در بر گرفته است. «ویلبسون ثیابا خضرا من سندس و استبرق»[16] فعلاً این معنی را از ما بپذیرد تا ان شاء الله در فصل «سبعاً من المثانی» توضیح مضاعف ارائه شود.

گروه دوم افرادی هستند که فاقد آن نور و سبزی هستند. به همین خاطر جهنم به راحتی آنها را می شکند. به عبارت دیگر هر کس که در دنیا فاقد نور و سبزی باشد، در آخرت قابل شکسته شدن است و جهنم برای او «حُطَمَه» خواهد بود.

«هم لایشعرون» نیز به همان معنی کلی خود که در قرآن آمده است معنی می دهد یعنی به کار نبردن شعور. این که در ترجمه ها «لایشعرون» را عدم توجه یا بی خبری و غفلت معنی کرده اند، تعارفاتی است که تقدیم حضرت سلیمان کرده اند! یعنی جمله را اهانت به پیامبر خدا تلقی کرده و سعی در تلطیف آن نموده اند و توجه هم نکرده اند که آیه را خدا نازل فرموده نه کس دیگر.

«نَملَۀ» مورچه مؤنث است. تنها مؤنث مورچگان همان ملکه آنها است که نسبت به آنها جنبه رهبری و سلطنت دارد.

مورچگان در میان موجودات، قوی ترین و منظم ترین نظام زندگی اجتماعی را دارند و بر همان فطرتی که خداوند آنان را خلق کرده زندگی می کنند.

آیه از آیات متشابه است و در این جا تشبیهی شده از یک جامعه سالم و فعال که رهبر آنان گوشزد می کند تنها راه باقی ماندن بر سلامت جامعه خود و اطمینان از دوام آن، تبعیت از قوانین و نظامی است که خدا بر شما حاکم کرده و شما نیز با اطاعت و کار و فعالیت خود، دوام آن را تضمین می کنید. هر گونه تخطی از قانون خدا و مسیری که او برای بقاء بر فطرت تعیین نموده، انحرافی است که به هلاکت می انجامد.

حکومت سلیمان، حکومتی نیست که از مسیر طبیعی و عرف حرکت جوامع به دست آمده باشد. مبادا با دیدن حشمت و جلال سلیمانی، دچار اوهام شده و آرزوی چنان حکومتی را بنمایید. حکومتی که عفریت و جن و باد و پرنده و دیگر عوامل طبیعی آن را ایجاد کرده باشد و انسان در ایجاد آن نقشی نداشته باشد پایدار نخواهد ماند. سبز بودن و بقاء بر فطرت شما است که موجبات سبزی دائمی را فراهم کرده است. هر گونه آرزوی غلط، سبزی شما را می برد و تبدیل به وجودی زرد و خشک و قابل شکسته شدن خواهد کرد. در حالی که اگر به محل امن و آرامش باطن خود داخل شوید (فطرت) از هلاکت به دور می مانید.

قرآن با تشبیه از یک جامعه سالم و منظم و فعال و روبه رشد که رشد خود را در سایه هدایت خدا و تبعیت از اصول حاکم بر هستی بدست آورده است و با کار و تلاش روی پای خود ایستاده است و بهمین جهت نیز اطمینان خاطر از پایدار بودن آن برایش حاصل می شود و مقایسه آن با جامعه دیگری که به طور غیر متعارف رشد کرده و قوی شده و مردم آن، کار و تلاش خود را به دوش دیگران از جن و پرنده و عفریت و غیره گذارده اند و به همین خاطر ناپایدار خواهند بود، به مردم هشدار می دهد اگر طالب سبزی و دوام هستید تا همین سبزی را با خود به آخرت ببرید. هرگز خواهان چنان امر غیرمتعارفی نباشید. «لایَحطِمَنَّکُم» همان هشدار است که توجه نکردن به آن موجب هلاکت است و مواظب باشید که این آرزو شما را گرفتار «حُطَمَه» نکند. این حکمت را نیز از زبان رهبر مورچگان بیان می کند که اگر بر فطرت خدایی خود باقی بمانید و از قوانین و هدایت های خدا تبعیت کنید، سبزی جاودانه خود را حفظ کرده و هرگز روی شکست را نخواهید دید. هیچ گاه هم آرزوی حکومت سلیمانی را در سر نخواهید داشت. زیرا اگر شعور خود را به کار ببرید به راحتی خواهید فهمید که اینها همه موقتی است و این سپاه یا جامعه نمی فهمند که به جای تکیه بر عفریت و جن و باد و … باید بر اراده و ایمان خدایی خود متکی باشند تا دوام پیدا کنند.

چه اشکالی دارد که ما از مورچه هم درس بگیریم. در آن صورت منطق مور برای ما عبرتی خواهد شد. منطقی که حضرت سلیمان نیز متوجه آن شد و لذا خنده اش گرفت. یعنی به حکومت خود و ناپایدار بودن آن و غرور کاذبی که در جامعه تحت امرش ایجاد شده بود خندید و به نظرش مضحک آمد. «فَتَبَسَّمَ ضاحِکاً». با همین بصیرت، در جای دیگر هم متوجه منطق هدهد شد و او را عفو کرد. آن جا که هدهد غیبت کرد و حضرت که به تمام جامعه تحت حکومت خود تسلط کامل داشت، متوجه غیبت او گردید و گفت اگر دلیل محکمی برای غیبت خود ارائه نکند به سختی او را عذاب می کنم و یا سرش را می برم. طولی نکشید که هدهد آمد و دلیل محکم خود را ارائه نمود و گفت: مردمی رادیدم که زنی بر آن ها حکومت می کرد و همگی در برابر خورشید سجده می کردند. اگر قرار باشد کسی مجازات شود و یا سرش بریده شود، آن شخص من نیستم بلکه انسان از خدا دور شده است.


[1] در آینده خواهد گفت که چگونه قرآن حامل بشارت هم هست.

[2] سوره انعام آیه 158

[3] در روایت است که مهدی از کسی توبه نمی پذیرد «ولا یستتیب احداً».

[4] «ثم ارسلنا رسلنا تترا» سپس رسولان خود را پی در پی ارسال کردیم. سوره مومنون آیه 44

[5] «انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی»

[6] چه کسی گفته برائت از مشرکین فقط مال آنهائی است که در حج شرکت می کنند؟ مگر آنهایی که به حج نمی روند نباید برائت جویند؟ چرا اعلام برائت فقط یک بار در عمر باشد؟ تکلیف آنهایی که استطاعت رفتن به حج ندارند چه می شود؟ چرا هر ساله به هنگام موسم حج، همگی برائت نجویند؟ مثلاً جمعه اول ماه ذی القعده یا هر تاریخ دیگر قبل از عزیمت زائران خانه خدا اعلام برائت عمومی شود. مگر هر سه ماه بعد از رمضان از ماههای حج نیست؟

[7] «اذا جاء نصر الله و الفتح». سوره نصر آیه یک

[8] شاید هم «نمک» نباشد و «نفت» باشد.

[9] اعراب (که آن را بادیه نشینان ترجمه کرده اند) از بدترین کافران و منافقان هستند. سوره توبه آیه 97

[10] منظور این نیست که حتماً باید بمب اتم ساخت. بلکه مقصود این است هر آنچه که لازم است، بدون پروا از مستکبرین به آن اقدام نمود.

[11] «فَاِن یَخرُجوُا مِنها فَاِنّا داخِلوُنَ» پس هرگاه آنها از شهر به خارج رانده شدند ما داخل خواهیم شد. سوره مائده آیه 22

[12] گفتند ای موسی برای ما نیز صنمی قرار بده تا آن را بپرستیم همان گونه که آنها صنم دارند. سوره اعراف آیه 138

[13] عصای حضرت موسی و انگشتر حضرت سلیمان که به خاتم سلیمانی معروف است.

[14] سوره نمل آیات 17 و 18

[15] سوره نمل آیات 17 و 18

[16] و لباس سبزی بر تن می کنند از سندس و استبرق (که به معنی دیبا آمده است) سوره کهف آیه 31

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد